جدول جو
جدول جو

معنی اشک چیدن - جستجوی لغت در جدول جو

اشک چیدن
(مَءْسْ)
کنایه از اشک پاک کردن:
میکند با آستین جوهر ز روی تیغ پاک
آنکه می چیند بدامن اشک از مژگان من.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اشک چیدن
پاک کردن اشک
تصویری از اشک چیدن
تصویر اشک چیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن، مهابت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَءَ / مَءْرْ)
اشک ریختن. اشک باریدن. بسیار گریستن. و رجوع به اشک باریدن و اشک ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ جُ لَ / لو شُ دَ)
ترسیدن. مهابت داشتن. شکوهیدن. رجوع به شکوهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ / نِ دَ)
لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن) هم گویند. (شعوری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. (جهانگیری). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. (سروری). عثرت. زلت. خزیدن. (صحاح الفرس). و رجوع به شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ دَ)
آنچه جهت دفع چشم زخم از مردم گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دَ)
به نابایستها کاری را به درازا کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ تَ)
برداشتن و گرد کردن شکر نثارکرده. (یادداشت مؤلف) :
از گهر گرد کردن بفخم
نه شکر چیده هیچکس نه درم.
عنصری.
ورجوع به شکرچین و شکرچینی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک چکیدن
تصویر اشک چکیدن
اشک ریختن اشک باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
تظاهر به بزرگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
((اِ دَ))
لغزیدن، سکندری رفتن
فرهنگ فارسی معین